شهید محمودوند میگفت: 46 شهید غواص پیدا کردیم، دست و پا و چشمهای آنها بسته شده بود؛ آنچه میدیدم باور کردنی نبود؛ بعثیها این اسیران جنگی را زنده به گور کرده بودند! پلاک همه آنها را هم جدا کرده بودند تا شناسایی نشوند.
به گزارش خبرنگار حماسه و مقاومت فارس (باشگاه توانا)، پس از روزهای جنگ، ایامی که تقریباً همه رزمندهها به شهرهایشان بازگشتند، عدهای همچنان در بیایانهای تفتیده جنوب ماندند. کارهای ناتمامی مانده بود که آنها را به خود میکشید. یافتن پیکرهای شهدایی که اکنون خانوادههایشان بیش از روزهای دفاع، منتظر بازگشتشان نشستهاند. چرا که دیگر رزمندگان، یا خودشان آمدهاند یا پیکرهایشان، اما این لالهها نه خودشان بازگشتند و نه ...؛ اینان اکنون در پی تقدیم هدیهای برای مادران این مردان بودند. آن هم در روزها و شبهایی پیدرپی.
مطلبی که در ادامه میخوانید، خاطرهای از تلخترین روز تفحص شهید «علی محمودوند» از علمداران تفحص است که به روایت کتاب «شهید گمنام» در ادامه میآید:
***
داخل خاک عراق مشغول جستجو بودیم؛ یکی از افسران عراقی خبر آورد که در منطقهای جلوتر از اینجا یک گورستان دسته جمعی از شهدای ایرانی است؛ اما عراقیها اجازه عبور نمیدادند؛ با تلاش بسیار و پس از مدتها پیگیری به آن منطقه رفتیم؛ آن روز تلخترین روز دوران تفحص بود.
46 شهید غواص آنجا بودند، دست و پا و چشمهای همگی آنها بسته شده بود؛ آنچه میدیدم باور کردنی نبود؛ بعثیها این اسیران جنگی را زنده به گور کرده بودند! پلاک همه آنها را هم جدا کرده بودند تا شناسایی نشوند. آنها 46 شهید گمنام بودند.
در کنار همه پیکرها که سالم و کامل بود یک دست قطع شده قرار داشت؛ این دست متعلق به هیچ کدام از پیکرها نبود؛ انگشتر فیروزه زیبایی هم بر دست داشت؛ این دست مدتهای طولانی مونس من شده بود؛ هر وقت کار ما گره میخورد به سراغ این دست میآمدیم؛ گویی این دست آمده بود تا دستگیر همه ما باشد.
منبع: فارس نیوز